بودنم بسته به بودنت
اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تا ابد مال منی ، حتی اگر نباشی ،
حتی اگر مرا نخواهی
تو نمیدانی وسعت عشقم را ، چگونه آهسته بگویم وقتی نمیشنوی
صدای فریادم را...
لحظه های نبودنت تصویریست از یک شب بی ستاره ،
از آن شبهایی که بی قرارتر از دلم دلی بی تاب نیست ،
بدان قدر دلی را که مثل آن در پی عشقش نیست!
تو نمیدانی به خاطرت با گذر زمان از همه دنیا میگذرم ،
تا برسد به لحظه ای که دیگر هیچ فرصتی برای در کنار تو بودن نمانده باشد ،
آنگاه عشقت را با خودم به آن دنیا خواهم برد ،
تا به ساکنان آن دنیا نیز ثابت کنم که بدجور عاشقت هستم...
تمام وجودم به تو وابسته است ، بودنم به بودنت بسته است ،
نشکن دلم را که این دل خسته است!
منی که اینجا زانو به بغل گرفته ام ،آرزوی در آغوش کشیدن تو را دارم ،
منی که تنها تو را دارم...
چشمانم را میبندم و تو را در کنارم تصور میکنم ، ای کاش رویا نبود ،
ای کاش دلم اینک در این لحظه ی پر از دلتنگی تنها نبود...
انگار از همان آغاز ،آغاز من بوده ای ، نفسهای عشق را به من داده ای،
تا از تو به عشق برسم، تا از عشق دوباره به تو برسم...
اینکه تو را در قلبم احساس میکنم ، اینکه عشقم هستی به داشتنت افتخار میکنم ،
همین برایم زیباست ، دنیا را بی خیال ، تمام زیبایی ها در وجود تو پیداست!
نگیر از قلبم بودنت را که قلبم از تپش می افتد ،
نگیر از من گرمی دستانت را که وجودم یخ میزند
اینکه در قلبمی ، باور کرده ام که تو جزئی از وجودمی،
تو نیز باور کن این عشق جاودانه را...
نویسنده: مهدی لقمانی